نویسنده : دکتر زهرا آجیلی
لحظه ها یکی پس از دیگری سپری می شود و آدمی در شتابزدگی های روزمره و آرزوهای بی پایان آینده و همچنین، اندوه و حسرت گذشته روزگار را سپری می کند و در نهایت بی آنکه جرعه ای از شراب هستی بنوشد، با زندگانی وداع می کند.
این است تمامی قصه تلخ آدمی!
شهد شیرین زندگی در گوشه گوشه این هستی جاری و روان است اما کو بینا دلی که جرعه ای از آن بنوشد و سیراب شود.
انرژی حیات سخاوتمندانه در اختیاراست اما انسان آلوده به ذهن، نه تنها کوچکترین روزنی به آن نگشوده است بلکه در گرداب خیالات باطل و باورهای پوسیده، راه را بر این چشمه جوشان مسدود ساخته است .
چنان خویشتن خویش را درگیر دانش های ذهنی فراموش کرده که گویی همه چیز می داند و همین توهم دانایی او را، از لحظه ها جدا ساخته و همه عمر را در طوفان ناآرام گذشته و آینده سیر می کند.
جمله خلقان سخره اندیشه اند
زان سبب خسته دل و غم پیشه اند (مولانا)
انسان درمانده چنان در گذشته ها مدفون شده و در تب و تاب آینده ای که هنوز از راه نرسیده و تضمینی بر آمدن و تحقق آن نیست رویا پردازی می کند،گویی که می داند در کجای این سیلاب خروشان اسکان دارد!
بدین ترتیب انسان به خواب رفته، لحظه لحظه حیات و زندگی خویش را با پردازش های ذهن خود بی جان کرده و بی خبر از این که زندگی در همین لحظه و اکنون جاری و ساری است به بطالت و گمراهی عمر می گذراند.
افسوس که اکنون و فقط اکنون زمان دیدار است و جهانی به او چشم دوخته که شاید....
تشنگان گر آب جویند از جهان
آب هم جوید به عالم تشنگان (مولانا)
شاید او را بیابد. شاید بداند که بی هیچ جستجویی و بی هیچ رنجی اصل زندگی در اختیار اوست، اوج طراوت و تازگی دم به دم در وی می جوشد. باشد تا سرشارش سازد!
دم به دم نو می شود دنیا و ما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
(مولانا)
بیاد داشته باشید که هر دم شما تولدی و هر بازدم، مرگ!
افسوس آدمی در این گذر کوتاه، سر به هرسو می گرداند جز اعماق وجود خویش!
زندگی را می توان در لحظه لحظه ها و در هر دمی و بازدمی، چشید تنها کافیست از
اندیشه های باطل و ذهن وهم آلود خارج شد.
از زندان فکر و خیال بیرون آمد و نفسی در لحظه حال تازه کرد.
اندیشه را رها کن اندر دلش مگیر
زیرا برهنه ای تو و اندیشه زمهریر
اندیشه می کنی که رهی از زجیر و رنج
انذیشه کردن آمد سرچشمه زحیر
(مولانا)
زندگی را کجا جستجو می کنید؟ در گذشته فراموش شده؟ در آینده نیامده؟ در خیالات باطل که اکنون چون باوری بر پای رهایی و آزادی تو بسته شد؟
هرچه اندیشی پذیرای فنا است
آنچه در اندشه ناید آن خداست ( مولانا)
پس از دام اندیشه ها بیرون بیا و اندیشه را رهاکن تا در زیر بار سنگینی و فشار آن ناتوان . درمانده نباشید.
خلق بی پایان ز یک اندیشه بین
گشته چون سیلی روانه بر زمین (مولانا)
با هوشیاری و خاموشی ذهن و دوری جستن از هرفکر و خیال، انسان به یکپارچگی و وحدتی از نوع هستی دست می یابد دیگر هزار پاره نیست. بخشی در گذشته و بخشی در آینده.
او از این چندگانگی ها رسته و به یک وحدت دست یافته است.
چنین انسانی همسو با انرژی هستی و حیات گام بر می دارد مقاومت های درونی و دانش های ذهنی را کنار زده و پیوندی از جنس عشق با همه کاینات می گیرد پس هر لحظه تازه تر و نوتر با نگاهی شگرفانه و خلاقانه به هستی زندگی خواهد کرد.
چنین انسانی به دور از هر گونه افسردگی و ترس با ایمانی محکم به خالق خویش، گام برداشته و همسو با هستی و کاینات به تازگی ها راه می یابد.
نا گفته پیداست برای رسیدن به این وحدت و یکپارچگی، لازمست رشدی در آدمی صورت گیرد رشدی عمودی و رو به بالا از جنس دانایی.
ریکی( اوسویی- هولی فایر سه) یکی از بهترین گزینه ها است، انتخابی قدرتمند و با ارزش برای رسیدن به این روشنایی و دانایی.
تکرار و ممارست بر پنج اصل ریکی( اوسویی-هولی فایر)، ذره ذره آدمی را با خویشتن خویش آشتی می دهد و او را به آنچه که شاید روزگاری بی تفاوت از کنار آن گذر کرده بود حساس می کند.
انسان تشنه ره می جوید و هستی، هوشمندانه و عاشقانه معلم و استادی پیش رویت خواهد گذاشت تا بنوشی و بچشی از این سرچشمه بی منتهای عشق و وحدت.
ریکی( اوسویی- هولی فایر سه) استادی است آرام و صبورکه در اوج عشق، به نرمی و لطافت، رهروانش را هدایت می کند و ذره ذره، به بهشتی از عشق و هوشیاری و هوشمندی و آرامش رهنما می شود.
به که چه نیکو استادی است ریکی!
نویسنده : دکتر زهرا آجیلی